پرنده پیام
پسرک بی انکه بداند چرا سنگ در تیر کمان کوچکش گذاشت و بی انکه بداندچرا گنجشک کوچکی را نشانه رفت پرنده افتاد بال هایش شکست وتنش خونی شد پرنده می دانست که خواهد مرد اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی به...
View Articleمغلوب شیطان
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد،...
View Articleدوستت دارم
**************** یه جـایی باید دسـت آدمـا رو بکشی ؛ نـگه شـون داری ، صورتـشون رو میون دستـات محـکـم بگیری ! بگی : بـبـیـن … مـن دوستـت دارم ، نــــرو … !!!
View Articleتو.........فقط تو
تنهـــــــایی های من دو نفـــــــره است… یـــــــــا با تــــــــو یـــــــا با خیـــــال ِ تــــــــــو…
View Articleقیمت معافیت
چهار دیوار اتاق کرمی رنگ بود . بوی جوراب ، با باد پنکه ی سقفی فضای اتاق را مینوردید و دماغ ها را پر میکرد ..با گذشت دو روز هر ادمی به هر بویی عادت میکرد جوراب ، عرق تن ،ملافه های کثیف، بوی تعفن لاشه...
View Articleپزشک و مهندس!
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به...
View Articleيک روز آفتابي براي جغد # پدرام رضايي زاده
خورشيد هنوز طلوع نکرده بود که در حياط با صداي آزاردهنده اي باز شد . چند گنجشک با شکسته شدن سکوت صبحگاهي از لبه ديوار پرکشيدند ، اما کلاغي که کمي دورتر از در بر درخت خشکيده کنار حياط نشسته بود ، تنها...
View Articleشما نجار زندگی خود هستید:
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این...
View Articleدل من خوبي ؟
**************** یادت ای دوست بخیر. بهترینم خوبی؟ خبری نیست ز تو؟ دل من میخواهد که بدانی بی تو دلم اندازه ی دنیا تنگ است میسپارم همه ی زندگیت را به خدا. می سپارم همه زندگیت را به خدا ….
View Articleگریه کن تا تمام شود
مادری فرزندش را از دست داده بود و در فـراق او سخت می گریست. هـرکس نزد مـادر می آمد او را دلداری می داد و از او می خواست دست از زاری و گریه بردارد. یکی می گفت که با گریه کودک به دنیا بر نمی گردد و آن...
View Articleآرامش ابدی
روز مردی نزد شیوانا آمد و از او خواست تا راه رسیدن به آرامش ابدی را به او بیاموزد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: آرامش کامل و دایمی وجود ندارد. هر یک از ما شبیه قطرات آبی هستیم که در یک رودخانه بی نهایت و...
View Articleآرام ترین انسان
یکی از دوستان شیوانا، عارف بزرگ، تاجر مشهوری بود. روزی این تاجر به طور تصادفی تمام اموال خود را از دست داد و ورشکسته شد و از شدت غصه بیمار گشت و در بستر افتاد. شیوانا به عیادتش رفت و بر بالینش نشست....
View Articleشعري اثر خودم
تاريكي آمدي؟ چقدر زيبا شدي! دلم براي رنگ چشمهاي تيله اي تو تنگ شده بود!!!! چه لباس زيبايي صورتي و مشكي درست همان رنگ هايي كه خودم دوست دارم چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چشمهايم؟؟؟؟؟ چشمهايم خوب اند....تو خوبي؟؟؟؟؟؟...
View Articleشعر اثر خودم(2)
پنجره ي خاكستر زده سخت ترين پنجره را ميبندم تا دگر بار ببيني اينجا پنجره هم ز نبودت سنگ است عشق را با تو چگونه خواندم؟ با همين پنجره و پنجره ها!!! پنجره عادت تصوير نگاهت دارد دل من عادت پرسه به دم...
View Articleاعتقاداتمان راچندمیفروشیم؟
[font=arial,helvetica,sans-serif]مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که...
View Articleقیمت گلدان....
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدونتزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافتکه قیمت همه آنها...
View Articleیه داستان زیبا
یه داستان زیبا :سالها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان مشغول کار بودم، با دختری به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد. ظاهراً تنها شانس بهبودی او، گرفتن خون از برادر هفت ساله...
View Articleمداد....
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . پرسید :- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :- درسته درباره ی تو می نویسم...
View Articleکتاب زندگی....
خوابيده بودم؛در خواب كتاب گذشته ام را باز كردم و روزهاي سپري شده عمرم را برگ به برگ مرور كردم . به هر روزي كه نگاه م ي كردم ، در كنارش دو جفت جاي پا بود . يكي مال من و يكي ما ل خد ا. جلوتر مي رفتم و...
View Articleقهوه
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آنها مشغول...
View Article