خسته شدم از بس جلوی سرازیر شدنتونو گرفتم...
ولم کنید دیگه! شما حداقل دست از سرم بردارید...
آخ خدا جونم خسته شدم...
از سادگیم... از حماقتم... از دست آدمات ... از دست اونایی که اسمشونو میذارن دوست...
اما حیف اسم دوست که بذاری روشون...
فقط میخوام بدونم چرا من! مگه من چیکارت کرده بودم رفیق!
من که تو بدترین حالم به فکرت بودم...
من که داشتم با درد خودم میساختم... چرا با کارات آتیشم زدی دوباره...
دلمو بدجور شکستی بدجور...
از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !