توام یه روز فقط خاطره میشی...
میخوام بشم اون آدم خوبه ی قصه...
همون که همه بهش میگن آفرین...
همون که همه دوست دارن مثه اون باشن...
اما خودش خودشو دوس نداره...
شاید راهی دیگه نداشته غیر خوب بودن...
همه بهش میگن دلتو بذار کنار...
گفتن اگه میخوای بشی آدم خوبه باید با عقلت کنار بیای...
اونم قلبشو گذاشت تو صندوقچه خاطراتشو درشو بست و ...
همه گفتن آفرین! حالا تو بهترینی...
غافل از اینکه دیگه اون خودش نبود... شده بود یه عروسک خیمه شب بازی...
که واسه شادیه تماشاچیا به هر سازی که اونا میزدن میرقصید...
تمام خوشیش اینه که نمایش تموم بشه و بشه همون آدم راست راستکی...
بره و تو خلوت خودش در صندوقچشو باز کنه و با خاطراتش خوش باشه...
خاطراتی که پر بود از بودنایی که حالا از نبودناشون داغون شده...
خاطراتی که حالا دیگه با اشک یادشون میکنه...
آدمک زیاد غصه نخور... این دنیا تا حالا هیچ کسی رو واسه خودش نگه نداشته...
توام یه روز فقط خاطره میشی...