درخواست کمک
الکساندر فلمینگ کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت . یک روز ، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود ، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید ، وسایلش را بر روی زمین...
View Articleبحث در مورد خدا...
مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت.آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته با شدمشتری پرسید چرا؟ آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر...
View Articleاولین روز بارانی
اولین روز بارانی غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش کرده بودی چتر آورده بودی من غافلگیر شدم سعی میکردی من خیس نشوم شانه سمت...
View Articleمن نه ما!
با سلام خدمت معلم عزيزم و عرض تشکر از زحمات بي دريغ اولياء و مربيان مدرسه که در تربيت ما بسيار زحمت ميکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان چه بوديم.اکنون قلم بهدست ميگيرم و انشاي خود را آغاز...
View Articleمعرفی خودتان
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ......
View Articleکار عجیب!
یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواندو از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برودو اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر...
View Articleمن , تو , او
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانمتو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شویاو هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرامن پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتمتو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در...
View Articleپایان یافتن انگیزه زندگی
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد. حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی...
View Articleحمله پلنگ!
روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند. اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت. سرانجام هوا تاریک شد و...
View Articleحكايت جنگل
مورچه هر روز صبح زود سر کار ميرفت و بلافاصله کارش رو شروع ميکرد.با خوشحالي به ميزان زيادي توليد ميکرد. رئيسش که يک شير بود، .......رئيسش که يک شير بود، از اينکه ميديد مورچه ميتواند بدون سرپرستي...
View Articleحكايت جنگل
مورچه هر روز صبح زود سر کار ميرفت و بلافاصله کارش رو شروع ميکرد.با خوشحالي به ميزان زيادي توليد ميکرد. رئيسش که يک شير بود، .......رئيسش که يک شير بود، از اينکه ميديد مورچه ميتواند بدون سرپرستي...
View Articleثروت بهتر است یا علم...؟!
معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاءاش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.پسر با صدایی لرزان گفت: ننوشتیم آقا..! پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دستهای قرمز و باد...
View Articleمن اینو خیلی دوس دارم!!!!
72952816198300805499.jpg (اندازه: 75.07 KB / تعداد دفعات دریافت: 6)
View Articleتغییر دنیا
در صحرا میوه كم بود . خداوند یكی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر كس تنها می تواند یك میوه در روز بخورد .» این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و...
View Articleمشکل اساسی!
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت:...
View Articleخواب عجیب!
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می...
View Articleداستان معنوی
روزى لرد ویشنو در غار عمیقى در كوه دورافتادهاى با شاگردش نشسته و مشغول مراقبه بود. پس از اتمام مراقبه، شاگردش به قدرى تحت تأثیر قرار گرفته بود كه خود را به پاى ویشنو انداخت و از او خواست كه او را قابل...
View Article