تماشای زندگی!
جغدی روی كنگرههای قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میكرد. رفتن و رد پای آن را. و آدمهایی را میدید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل میبندند. جغد اما میدانست كه سنگها ترك میخورند، ستونها...
View Articleتازه اولش بود!
با سلام من فرشته هستم چون شما گناه كار هستيد صداتون ضبط ميشه بعدا برسي خواهد شد. من : نه تروخدا اين بار هزارم دارم زنگ مي زنم مي دونيد چقدر اين خط شلوغه. فرشته: باز هم يك گناه ديگه چرا دروغ میگی .تو...
View Articleمرد متفاوت
داستان تكراري مردي كه متفاوت بود ، مردي كه پرنده ها روي شانه اش مي نشستند ، مردي كه شايد خودش هم يك فرشته بود ! ، جديد نيست اصلاً جديد نيست ، مردي كه اتومبيل ندارد ولي اگر روزي سوار اسب شاخ دار ببينمش...
View Articleاراده تو!
چرا مضطرب و نگران می شوید؟ خود را به من بسپارید. من خود به مشکلاتتان فکر می کنم. من هیچ چیز از شما نمی خواهم مگر اینکه خود را به تمامی به من بسپارید. من تنها زمانی در کارهای شما مداخله خواهم کرد که شما...
View Articleساون قدیس
سالهاي نه چندان دور زاهدی که بعدها به نام ساون قدیس معروف شد در یکی از غارهای منطقه زندگی می کرد. در آن دوره منطقه مورد نظر فقط یک قصبه مرزی بود که اهالیاش را راهزنان گریزان از عدالت، قاچاقچیها،...
View Articleدهقان و دزدی
روزی دهقانی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت: این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم. مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها...
View Articleچگونه است؟!
شیطان به خداوند گفت: چگونه است که بندگانت تو را دوست می دارند و تو را نا فرمانی می کنند در حالی که با من دشمن اند ولی از من اطاعت می کنند؟! خطاب رسید که ای ابلیس به واسطه همان دوستی که به من دارند و...
View Articleجواب 4 نفر
زاهدی روايت كرده كه در عمرم: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی...
View Articleسقراط و ناراحتی!
آمده است روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. سقراط حكيم علت ناراحتی اش را پرسید. شخص اينگونه پاسخ داد كه در راه که می آمدم یکی از آشنایان خودم را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی...
View Articleمشکلات جدید
در سالهاي نه چندان دور اعلام شد كه ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی شده است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد.قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود. اما وقتی ساخت بنا به پایانرسید؛ کارمندان کتابخانه برای...
View Articleانعام!
روزی مردی به یک رستوران رفت و پشت یک میز نشست تا غذایش را سفارش دهد. ناگهان یکی از گارسون ها با لحن سردی به او گفت اینجا رزرو شده و در جایی دیگر بنشیند مرد پس از نگاه معنی داری به گارسون جایش را تغییر...
View Articleخداوند از من عکس میگیرد!
دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت . با اينكه یک روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود ، دختر بچه طبق معمولِ هميشه ، پياده بسوي مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر كه شد ، هوا رو...
View Articleدو راهب
دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور...
View Articleمرد گمشده در جزیره
کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی...
View Articleبرادر
شخصي به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین...
View Articleعروسک چهارم و شاهزاده
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه...
View Articleملاقات با خدا
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی...
View Articleبراي.......
گویند که موسي مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهير آلماني، انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدّي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت .موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني به نام...
View Article