با دو تا گوشم شنیدم شیخ شهر
روز جمعه بر فراز منبری
شیرهها را خورد و حکمت در نمود
گفت: ای شیره سرا پا شکّری
بعد از آن فرمود این طوفان و سیل
در اروپای به این پهناوری
باشد از بیبند و باری زنان
بیحجابی، لخت و عوری، دلبری
گفتم: ای شیخ اجل، صد آفرین
بر چنین کشف ثقیل الباوری
ماندهام انگشت بر لب از کجا
کردهای این کشف، خیلی محشری
این چنین کشف هوا پلتیک را
ثبت باید کرد، ثبت محضری
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن
ربط دارد در بلاد کافری
"تخم کفتر" خوردهای ای ناقلا
کاین چنین افکار را میپروری؟
من گمانم وحی بر تو میشود
مرگ من... جان قلی... پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را
از کجای خویش در میآوری؟
من شنیده بودم این حرف ظریف:
هر کجا جنگ است در هر کشوری
پای یک زن در میان باشد، ولی
نه امور جوی و بالا سری
پس اگر این است ای شیخ بزرگ
بهتر از هر کس خودت مستحضری
خشکسالی در بلاد مسلمین
از گناه چادر است و روسری
رودها خشک و درختان زرد رو
مُرد گاو مش حسن از لاغری
تا ببارد برف و باران از هوا
در هوای سرد ماه آذری
امر کن زنها کمی شلتر کنند
روسری را این وری یا آن وری
تا مگر باران ببارد بر زمین
محض ابروی زری، خال پری
بعد از آن درویش کن چشم خودت
یا نگاهش کن به چشم خواهری
تا که دیدی سیل جاری شد، بگو
بس کنند آن عشوه و عشوهگری
روی خود محکم بگیرند آن چنان
کاسمان واماند از سیل آوری
گر چه با این حرفها شیخ کبیر
آبروی شیخها را میبری
لیک ممنونم برای طنز ما
دمبدم مضمون نو میپروری
حال میفهمم چرا اشعار من
هر کجا دارد هزاران مشتری
شیخ اگر کفر است آن چه گفتهام
کفر ماها را تو در میآوری
خر تصور کردهای این قوم را
یا که خود "بل نسبت" خرها، خری؟
گر شود سوراخ سقف آسمان
این چنین باید بگیری پنچری؟
بنده میپنداشتم هالو منم
تو که از هر هالویی هالوتری
روز جمعه بر فراز منبری
شیرهها را خورد و حکمت در نمود
گفت: ای شیره سرا پا شکّری
بعد از آن فرمود این طوفان و سیل
در اروپای به این پهناوری
باشد از بیبند و باری زنان
بیحجابی، لخت و عوری، دلبری
گفتم: ای شیخ اجل، صد آفرین
بر چنین کشف ثقیل الباوری
ماندهام انگشت بر لب از کجا
کردهای این کشف، خیلی محشری
این چنین کشف هوا پلتیک را
ثبت باید کرد، ثبت محضری
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن
ربط دارد در بلاد کافری
"تخم کفتر" خوردهای ای ناقلا
کاین چنین افکار را میپروری؟
من گمانم وحی بر تو میشود
مرگ من... جان قلی... پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را
از کجای خویش در میآوری؟
من شنیده بودم این حرف ظریف:
هر کجا جنگ است در هر کشوری
پای یک زن در میان باشد، ولی
نه امور جوی و بالا سری
پس اگر این است ای شیخ بزرگ
بهتر از هر کس خودت مستحضری
خشکسالی در بلاد مسلمین
از گناه چادر است و روسری
رودها خشک و درختان زرد رو
مُرد گاو مش حسن از لاغری
تا ببارد برف و باران از هوا
در هوای سرد ماه آذری
امر کن زنها کمی شلتر کنند
روسری را این وری یا آن وری
تا مگر باران ببارد بر زمین
محض ابروی زری، خال پری
بعد از آن درویش کن چشم خودت
یا نگاهش کن به چشم خواهری
تا که دیدی سیل جاری شد، بگو
بس کنند آن عشوه و عشوهگری
روی خود محکم بگیرند آن چنان
کاسمان واماند از سیل آوری
گر چه با این حرفها شیخ کبیر
آبروی شیخها را میبری
لیک ممنونم برای طنز ما
دمبدم مضمون نو میپروری
حال میفهمم چرا اشعار من
هر کجا دارد هزاران مشتری
شیخ اگر کفر است آن چه گفتهام
کفر ماها را تو در میآوری
خر تصور کردهای این قوم را
یا که خود "بل نسبت" خرها، خری؟
گر شود سوراخ سقف آسمان
این چنین باید بگیری پنچری؟
بنده میپنداشتم هالو منم
تو که از هر هالویی هالوتری