Quantcast
Channel: انجمن تفریحی تک دختر - سرگرمی، تصاویر، عکس مذهبی، عکس های تک دختر، اس ام اس، اصن یه وضی، تفریحی، ترول، تصاویر جالب، کاریکاتور طنز، منطقه آزاد، شعر، داستان كوتاه، مطلب جدید، موبايلستان، نرم افزار، بازي های اندروید، طنز، بازی، معرفی بازی، دانلود بازی، کلیپ، مذهبی، نرم افزار، ورزشي، خاطرات خوشمزه، فرهنگی-هنری، معرفی نرم افزار، دانلود نرم افزار، بازی آنلاین، ♥♥تالار رسمی هواداران استقلال!♥♥، داستان، تاریخ ایران و جهان، حاشیه های سینما، مجله خبری، اقتصادی، اجتماعی، تکنولوژی، حوادث، ورزشی، سایر، اطلاعات عمومی، فیلم ها و سریال ها، سینما و تلویزیون، فال و طالع بینی، عکس بازیگران، بیوگرافی بازیگران، عاشقانه، عکس های عاشقانه، جملات عاشقانه، اس ام اس های عاشقانه، اشعار عاشقانه، بيوگرافي ورزشكاران، عكس ورزشكاران، صحنه هاي ورزشي، خانه داری و دکوراسیون، آموزش اشپزي، ترفند هاي خانه داري، مد و زيبايي، مدل لباس، مدل مو، شيك پوش بودن در عين با حجاب بودن، حیوانات خانگی، تصاویر طبیعت
Viewing all 13198 articles
Browse latest View live

آدامس ها جزو بزرگترین اساتید هستند

$
0
0
[size=12px]آدامس ها جزو بزرگترین اساتید هستند [size=12px]از کودکیمان تلاش می کنند به ما بفهمانند [size=12px]” هیچ شیرینی ای ماندگار نیست  “


تک دختر

 

وقـتی تــــــو بـا مـنی ...

$
0
0
 وقـتی تــــــو بـا مـنی ...تـرافیـــک میتــونه زیبــاترین مکــــــث عالـم باشــه

 تک دختر

هیچ وقـــــــــــــت آرزوی خوشبختی نکن برای مـــن ...

$
0
0
[size=12px]هیچ وقـــــــــــــت [size=12px]آرزوی خوشبختی نکن برای مـــن .. [size=12px]بــی خــــــــــودت!

تک دختر

مــرا کَس بسیــار اَست ؛

$
0
0
مــرا کَس بسیــار اَست ؛

اَفسوس !

کـه دل یک نـا کَس می خواهَـد …!



تک دختر

 

هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت

$
0
0
هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش

ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت

تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای

احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .

هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد …!


تک دختر


 

وَقـتیـــ کِنـــارَمیـــ ـــ ، جــــایــیـــــ بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـیـــ ـــ نـی

$
0
0
وَقـتیـــ کِنـــارَمیـــ ـــ ، جــــایــیـــــ بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـیـــ ـــ نـیستـ ـــ .. مَقـصَـــــد ، هَمـــــینـــ حُضـــ ـــور ِ مـَــــن و تـُـــوسـتـــــــ


تک دختر


 

 

جدید ترین عکس های الناز شاکردوست تیر 93

$
0
0
جدید ترین عکس های الناز شاکردوست تیر 93
[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_133.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_134.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_135.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_136.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_137.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_138.jpg]

[عکس: www_Campec_Ir_Elnaz_Shakerdoost_139.jpg]
 

خيلی سخته عاشق کسی باشی که روحشم

$
0
0
خيلی سخته عاشق

کسی باشی که روحشم

خبر نداشته باشه

اما خيلی شيرينه که

يواشکی عاشقانه

نگاهش کنی

و توی دلت بگی

خیلی دوستت دارم ...!!!

کاش میدونستی............؟؟؟؟




تک دختر

راه بیداری

$
0
0
دانشجویان از حکیم پرسیدند:
زندگی بیشتر آدمیان را چگونه دیدید ؟
حکیم بزرگ پاسخ داد :
بیشتر مردم در خواب و رویا هستند و اندک بیدارانی هم که دیده ام ، در تمام دوران زندگی غم عوام را خورده و بدنبال بیدار کردن آنها بوده اند در این بین زندگی به کام هیچ کدام از این دو نبوده و نیست .
باز از حکیم پرسیدند :
راه چاره چیست ؟
حکیم ارد بزرگ پاسخ داد :
اینترنت ، اینترنت و باز هم اینترنت ... بیداری با آگاهی بدست می آید و اینترنت بهترین ابزار رشد آگاهی هاست ، کسانی که از خورشید این دستاورد بزرگ بشری گریزان هستند در حقیقت به تاریکی و خواب دلبسته اند ...

 

تلافی مرد از زنش

$
0
0
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی ز ...
 
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
 
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….
 
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش
 
باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک  بزن … نمک …
 
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
 
شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!
 

آقایون حتما بخونید

$
0
0
 
خیلی قشنگه حتما بخونید... تقدیم به آقایون ...
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه
می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است
ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های
خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،
از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...
زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم
لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:
نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.
من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته،
خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند،
اما می دانی تفاوتشان چیست؟ بعد،
بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:
اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.
رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند،
ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند.
سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.
این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.
قدر گل شمعدانی
های خودتون رو بدونید..

چشمان مادر

$
0
0
 
چشمان مادر
ﻣﺪﯾﺮ : ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺧﺮﺍﺟﻪ !
ﭘﺪﺭ: ﺍﺧﻪ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﻢ !
ﻣﺪﯾﺮ : ﺷﺮﻡ ﺍﻭﺭﻩ ! ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﻫﺮﮔﺰﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺪﺭ:
ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﯼ
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﻦ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ .ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﮐﺘﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻧﻤﺮﻩ ﺻﻔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻩ! ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ !
ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ …
ﭘﺪﺭ: ﺑﭽﻪ ﻣﻦ ﭼﯽ؟
ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ . ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﮔﻔﺘﻪ :
ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻋﺸﻘﻢ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺑﻌﯿﺪﻩ ….
ﭘﺪﺭ ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺗﻨﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺳﻌﻴﺪ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻣﺪﯾﺮ :ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ !
ﭘﺪﺭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﺳﻌﻴﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ .
ﺭﻭﯼ ﺭﺩﯾﻒ
ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﮐﯿﻒ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ !
ﺭﻭﯼ ﮐﯿﻒ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ A4 ﺑﺎ ﺧﻂ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯼ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ……
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺑﺎﺑﺎ 

وصیت نامه ی یک دختر

$
0
0
  بعد از مرگ من … تو آگهی عکس پرسنلی نزنید ها
    تو درایو دی فولدر جیگر عکسهای توپ دارم خوراک اعلامیه است !
    بعد از مرگ من … هنوز میت رو زمین مونده هارد دیسک
    کامیپوتر رو بندازید تو ماکروفر بزارید خوب بپزه !!یک طوری
    که درایو دی خوب مغز پخت بشه !
    ما یه اندک آبرویی تو فامیل و در و همسایه داشتیم !
    سر خاکم جیغ و داد نکنید ! سر و صدا نکنید !! من از جاهای
    شلوغ و پر سر و صدا متنفر بودم ! حالا مردم گناه که نکردم !
    قبرم رو با گلاب نشورید من از بوی گلاب بدم میاد ! همون آب خالی کافیه ! نگید
    این بنده خدا رانی هلو دوست داشت با رانی هلو بشورید !! نوچ میشم خوب !!
    خرما خواستید بدید روش پودر نارگیل نریزید هاااا ..
    خیلی جواده همون گردو بزارید لاش خوبه اونجوری حال میده !!
    مردهای فامیل بگید لازم نکرده مثل رابینسون کروزو یک من ریش بزارند !
    سه تیغه کنید بدون کراوات مشکی هم تو مراسم من نیاید خواهش میکنم
    آخوند هم نیارید ! لازمه دلیل اش رو بگم ؟
    شایع کنید این اواخر بهش الهام شده بود که باید بره !
    از اون تریپ هاست که مو به تن همه سیخ میکنه !!
    پروفایلم رو تو فیسبوک نبندیدا !! گاهی هم باهاش پست بزنید جیگر همه کباب بشه
    این شعر هم واسه رو اعلامیه و سنگ انتخاب کردم :
    گل چین روزگار ؛ عجب خوش سلیقه است
    میچیند خوش.گلی که به عالم نمونه است....

( ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ )

$
0
0
 
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ
ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﺴﺘﻢ !
ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻛﺴﭙﺎﺭﯾﻢ ﺍﺯ
ﺍﻭﻥ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﺵ ﻧﺪﻩ، ﭼﻮﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪ ﻫﺴﺘﻦ ﻛﻪ
ﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﺭﻭ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﺩﺧﻠﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ !
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﻢ ﻛﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ، ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﯿﺪ ﺑﺸﻮﯾﯿﺪ
ﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ،
ﭼﻨﺘﺎ ﺳﯽ ﺩﯼ ﺯﯾﺮﻩ ﺗﺨﺘﻤﻪ ﻛﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺁﻫﻨﮕﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯ، ﻭﻟﯽ ﮔﻮﻝ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺸﻦ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺸﻜﻮﻧﯿﺪﺷﻮﻥ !! ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﭼﻨﺪ
ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻦ ﻛﻪ ﺑﮕﻦ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﺎﺭ
ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻜﻦ ، ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻩ،
ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﺠﯿﺪ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻛﻪ
ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺪﯼ ﺍﯾﻨﻪ ﻛﻪ ﺑﮕﯽ : ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﯿﺪ !!
ﯾﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﻛﻪ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ
ﺍﻭﻥ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ ﻣﻦ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺑﮕﯿﺪ ﺭﻓﺘﻪ
ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺗﺎ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺴﻮﺯﻩ ! ﻭﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﯿﻖ

دستان پاک رفتگر

$
0
0
 

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع
شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند،
او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش
شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود
میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .
تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ،
خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی
او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و
او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .
دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها
از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .
با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .
آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره »

بادکنک من

$
0
0
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند.
سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد
و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد.
سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند
و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را
بیابند. همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛
یکدیگر را هُل می‌دادند؛
به یکدیگر برخورد می‌کردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت.
مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد.
بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که
نامش روی آن نوشته شده است.
در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داده گفت:
«همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد.
همه دیوانه‌وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ
می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است.
سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است.
به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.»

داستان کوتاه و عاشقانه مرا بغل کن

$
0
0
 
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود،
بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در
شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با
احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا
بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه
رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»


زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»


شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله
ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که
در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از
قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

عشق روی پیاده رو

$
0
0
 
یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم.
دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم.
گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»

گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های
عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره
نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی
و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم،

و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق
و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی.
هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم.
نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم.
در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری
از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد!

عشق روی پیاده رو

داستان خواندنی و نکته دار کلاغ و خرس !

$
0
0
 
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده.
چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی!




چند دقیقه میگذره… باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو
میپاشه به مهموندار.
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره، خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه
خورده تفریح کنه …
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن. قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره
باقیشو میپاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه: دلم خواست! پررو بازیه دیگه پررو بازی!
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن
که بندازنش بیرون. خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه.
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو
بازی دربیاری!!!

ﻧﺎﻣﻪ ﯾﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ! (طنز)

$
0
0
 
ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ،ﺑﻊ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ
ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ.
ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺞ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ
ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ.

ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ
ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ.

ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ
ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ.
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ.

ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ
ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ
ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼﻣﻤﻠﮑﺖ!

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ.
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.
ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮ ﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ.

ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ.
Viewing all 13198 articles
Browse latest View live