احساس عجیبی است..
احساسِ هیتلر را دارم، در آخرین لحظاتِ زندگی اش..
احساسِ یک پیرمردِ الکلی را دارم که گوشه ی خیابان می خوابد و دخترش ، مدت هاست که ترکش کرده..
احساسِ سیگار برگی را دارم که دارد تمام می شود..
احساسِ یک شیرِ تنها را دارم که خسته و گرسنه، روی زمین افتاده و به لاشخور هایی که دورش را گرفته اند نگاه می کند..
احساسِ هیتلر را دارم، در آخرین لحظاتِ زندگی اش..
احساسِ یک پیرمردِ الکلی را دارم که گوشه ی خیابان می خوابد و دخترش ، مدت هاست که ترکش کرده..
احساسِ سیگار برگی را دارم که دارد تمام می شود..
احساسِ یک شیرِ تنها را دارم که خسته و گرسنه، روی زمین افتاده و به لاشخور هایی که دورش را گرفته اند نگاه می کند..