دختر در کتابخانه دانشگاه مشغول مطالعه بود، پسر جوانی اومد کنارش و در گوشش گفت: میتونم اینجا بشینم؟
دختر با صدای بلند گفت: من امشب خونه ات نمیام!
همه دانشجویان با تعجب به پسر نگاه کردند و پسرک شرمنده شد و رفت در گوشه ای مشغول مطالعه شد.
پس از مدتی دختر که داشت خارج میشد رفت و در گوش پسره گفت: من روانشناسی خوندم و کاری کردم که خجالت زده بشی.
پسر بلند داد زد: اوه یک شب 200 دلار زیاده!
همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند.
پسرک چشمکی زد و گفت: منم حقوق خوندم و میدونم چطور بی گناه رو گناهکار کنم!!
دختر با صدای بلند گفت: من امشب خونه ات نمیام!
همه دانشجویان با تعجب به پسر نگاه کردند و پسرک شرمنده شد و رفت در گوشه ای مشغول مطالعه شد.
پس از مدتی دختر که داشت خارج میشد رفت و در گوش پسره گفت: من روانشناسی خوندم و کاری کردم که خجالت زده بشی.
پسر بلند داد زد: اوه یک شب 200 دلار زیاده!
همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند.
پسرک چشمکی زد و گفت: منم حقوق خوندم و میدونم چطور بی گناه رو گناهکار کنم!!