زنه یه گربه داشت که هووی مرده بود خلاصه مرده از گربه خیلی بدش میومد یه بار بردش بیرون چند کوچه اون ور تر ولش کرد وقتی که برگشت خونه دید که اونم خونس
چند بار دیگه اون کار رو تکرار کرداما هر بار که میو مد خونه اونم خونه بود
یه بار تصمیم گرفت که اونو ببره یه جای دور ول کنه
گربه رو سوار ماشین کرد و بعد از گذشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه خلاصه اونو یه جای خیلی دور از ماشین انداخت بیرون
بعد از نیم ساعت به زنش زنگ میزنه میگه گربه کره خر عوضی خونس
زنش میگه اره
مرده میگه:گوشی رو بده دستش من گم شدم ببینم چه جوری برگشته خونه
چند بار دیگه اون کار رو تکرار کرداما هر بار که میو مد خونه اونم خونه بود
یه بار تصمیم گرفت که اونو ببره یه جای دور ول کنه
گربه رو سوار ماشین کرد و بعد از گذشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه خلاصه اونو یه جای خیلی دور از ماشین انداخت بیرون
بعد از نیم ساعت به زنش زنگ میزنه میگه گربه کره خر عوضی خونس
زنش میگه اره
مرده میگه:گوشی رو بده دستش من گم شدم ببینم چه جوری برگشته خونه