[highlight=#ffffff]يك روز يه يزدي مي ره رو پشت بام خونه اش كه آنتن رو درست كنه كه يك دفعه از طبقه ششم ميفته پايين همين كه از جلوي پنجره اشپزخونه خودشون رد مي شه مي بينه خانومش داره برنج درست مي كنه داد مي زنه مي گه خانم يك پيمانه كمش كننننننننننننن[/highlight]
↧