از نار غصه سوزان
دمساز آه و افغان
از خوشدلی گریزان
عاری ز شوکت و شان
بیچاره کارمندان
بی حال و دل فسرده
بی جان مثال مرده
چون صید تیر خورده
کام از جهان نبرده
انسان ولی چه انسان
بیچاره کارمندان
در یک اتاق محبوس
با شکل و وضع منحوس
یکسر رببس و مرئوس
همدم به آه و افسوس
مبهوت و مات و حیران
بیچاره کارمندان
از جور بچه و زن
جان متصل به شیون
نه خانه و نه مسکن
تکلیف نا معین
جفت زیان و خسران
بیچاره کارمندان
نه رخت و نه لباسی
نه فرش و نه پلاسی
نه پایه و اساسی
نه هوش و نه حواسی
غمناک و زار و پژمان
بیچاره کارمندان
اهل و عیال خانه
دائم پی بهانه
ناراضی از زمانه
چون مرغ فکر دانه
خالیست سفره از نان
بیچاره کارمندان
امروز اهل بازار
دارند دخل سر شار
پول است نزدشان خوار
پس راضیند از این کار
لیک این کسان پریشان
بیچاره کارمندان