لبانم می خندد
اما چشمهایم می خواهند ببارندد
سنگ صبورم اما
می ترسم حتی کسی
برایم سنگ تمام را نگذارد
به خدا امید دارم
اما اضطراب
سرتاپایم را فرا گرفته است
باز هم لبانم می خندد
اما بغض در سینه می خواهد
اما چشمهایم می خواهند ببارندد
سنگ صبورم اما
می ترسم حتی کسی
برایم سنگ تمام را نگذارد
به خدا امید دارم
اما اضطراب
سرتاپایم را فرا گرفته است
باز هم لبانم می خندد
اما بغض در سینه می خواهد
ابرهای چشمانم را بارانی کند.
آخـریـن بـار هـمـچـون عـکـاسـی زبـردسـت...
بـا عـدسـیِ خـیـالـم...
از نـزدیـک تـریـن زاویـه ؛
بـه آرام تـریـن شـکـل مـمـکـن نـگـاهـت کـردم !
سـرت را دقـیـق روبـروی لـنـز صـورتـم...
و خـورشـیـد را پـخـش صـورت مـهـربـانـت کـردم !
یـک شـاتِ رویـایـی بـرداشـتـم...
بـرای روزهـایـی کـه نـیـسـتـی !!!
بـا عـدسـیِ خـیـالـم...
از نـزدیـک تـریـن زاویـه ؛
بـه آرام تـریـن شـکـل مـمـکـن نـگـاهـت کـردم !
سـرت را دقـیـق روبـروی لـنـز صـورتـم...
و خـورشـیـد را پـخـش صـورت مـهـربـانـت کـردم !
یـک شـاتِ رویـایـی بـرداشـتـم...
بـرای روزهـایـی کـه نـیـسـتـی !!!