از عذاب لحظه هاى بى تو بودن خسته ام
گر نیایى در کنارم دیگر از جان رفته ام
تا به کى حسرت کشم از دورى چشمان تو ؟
دست سردم بیقرار از دورى دستان تو ؟
.
.
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی
در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا