مرد کنار تخت زنش ایستاده بود و ناله کنان میگفت:
-کاش هزارتا جون داشتم تا همه رو فدات میکردم.....
چند لحظه بعد دکتر با جواب آزمایش وارد اتاق شد و به زن گفت:
-باید به فکر یک نفر باشین که حاضر باشه یکی از کلیه هاشو به شما اهدا کنه.
مرد این را که شنید به آرامی از اتاق بیرون رفت.
-کاش هزارتا جون داشتم تا همه رو فدات میکردم.....
چند لحظه بعد دکتر با جواب آزمایش وارد اتاق شد و به زن گفت:
-باید به فکر یک نفر باشین که حاضر باشه یکی از کلیه هاشو به شما اهدا کنه.
مرد این را که شنید به آرامی از اتاق بیرون رفت.